تولد

تولد! روزی که هیچگاه نفهمیدم برای چی باید خوشحال باشم ...


ادامه مطلب ...

دختری عفت فروشد بهر نان خانه ای ...

شبی مست رفتم اندر ویرانه ای


ناگهان چشمم بیافتاد اندر خانه ای نرم نرمک پیش رفتم

 

در کنار پنجره تا که دیدم صحنه ی دیوانه ای


پیرمردی کور و فلج درگوشه ای

مادری مات و پریشان همچنان پروانه ای


پسرک از سوز سرما میزند دندان به هم


دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه ای


پس از ان سوگند خوردم مست نروم بر در خانه ای


تا که بینم دختری عفت فروشد بهر نان خانه ای

خدایا (کفرنامه کارو)

شب است و ماه می رقصد ستاره نقره می پاشدنسیم پونه و عطر شقایق ها ز لبهای هوس الود زنبق های وحشی بوسه می چیند و من تنهای تنهایم در این تاریکی شب
خدایم آه خدایم صدایت میزنم بشنو صدایم
از زبان کارو فریادت دهم٬ اگرهستی برس به دادم!
ادامه مطلب ...