خدایا... آنقدر دلم تنگ بود که نمی توانستم برایت حتی بنویسم ... آنقدر دلم تنگ بود که کلمات دلتنگیم در صفحه ذهنم بارها و بارها سریع تر از کاغذ می گذشتند و انگشتانم برای نگاشتن عمق دلتنگیم یاری نمی کردند ... آنقدر دلم تنگ بود که هرگاه به سختی دستانم روی حروف می لغزیدند تا کمی از دلتنگیم بکاهند چشمانم دیگر یاری نمی کردند ... انگار که همه چیز و همه کس دست به دست هم داده بودند تا دلتنگی هایم را فقط و فقط تو بشنوی و بدانی ...
در پیچ و تاب این روزهای دلتنگی دلم می گرفت برای تنهایی ها و مردان تنهای روزگار ... می دانم که تویی بهترین همدم همه تنهایی ها ... و اگر نبود یاد تو و امید به تو چقدر دلتنگی ها طولانی و بی پایان می شدند ... پس ... خوب من ... برای همه بودنت ... برای همه شنیدنت ... و برای همه دیدنت ... تو را بارها و بارها شکر می گویم.
خداوند بی نهایت است ولامکان وبی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود
وبه قدر نیاز تو فرود می اید
وبه قدر ارزوی تو گسترده می شود
وبه قدر ایمان تو کار گشا می شود
و به قدرنخ پیر زنان دوزنده باریک می شود
وبه قدردل امیدواران گرم می شود
یتیمان را پدر می شود ومادر
بی برادران را برادر می شود
نا امیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه می شود
در تاریکی ماندگان را نور می شود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
ومحتاجان به عشق را عشق می شود
خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلب هایتان را ازهر احساس ناروا
ومغز هایتان را از هر گفتار ناپاک
ودست هایتان را از هر الودگی در بازار
و بپرهیزید
از نا جوانمردی ها
نا راستی ها
نامردی ها
مگر از زندگی چه می خواهید
که در خدایی خدا یافت نمی شود ؟
که به شیطان پناه می برید.
که در عشق یافت نمی شود؟
به نفرت پناه می برید.
که درسلامت یافت نمی شود؟
به خلاف پناه می برید.
مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت پاس نمی دارید؟!!!
مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم... اون همیشه مایه خجالت من بود. اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا میپخت. یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و من و با خود به خونه ببره .خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه؟ به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم. روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره. فقط دلم می خواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم. کاش زمین دهن وا می کرد و منو.. کاش مادرم یه جوری گم و گور می شد ...