کوچیک که بودم

کوچیک که بودم چه دل  بزرگی داشتم
حالا که بزرگ شدم چقدر دلتنگم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودم که حرفهاش رو از نگاهش می تونستی بخونی
کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبهامون توی  چهره مون بود
اماحالا اگه فریاد هم بزنم کسی نمی فهمه
و دل خوش کرده ام که سکوت کرده ام
وقیافه میدم و میگم که:


سکوت سرشار از ناگفته هاست
دنیا رو ببین....

بچه که بودم از آسمان باران میومد
حالا که بزرگ شده ام از چشمهام میاد!
بچه که بودم همه چشمای خیسم رو میدیدن
بزرگ که  شدم هیچکی نمیبینه
بچه که بودم تو جمع گریه می کردم
بزرگ که شدم توی  خلوت
بچه که  بودم راحت دلم  نمی شکست
بزرگ که  شدم خیلی آسون دلم می شکنه
بچه که بودم همه رو
۱۰
تا دوست داشتم
بزرگ که شدم بعضی ها رو هیچی بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست دارم
بچه که بودم قضاوت نمی کردم و همه واسم  یکسان بودن
بزرگ که شدم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنم تغییر کنه
کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی
۱۰
تا دوست داشتم
بچه که بودم اگه با کسی دعوا میکردم
۱
ساعت بعد از یادم میرفت
بزرگ که شدم گاهی دعواهام سالها تو یادم مونده و آشتی نمی کنم
بچه که بودم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدم
بزرگ که شدم حتی
۱۰۰
تا کلاف نخ سرگرمم نمیکنه
بچه که بودم بزرگترین آرزوم داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدم کوچکترین آرزوم داشتن بزرگترین چیزه
بچه که بودم آرزوم بزرگ شدن بود
بزرگ که شدم حسرت برگشتن به بچگی رو دارم
بچه که بودم تو بازیهام همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردم
بزرگ که شدم همش تو خیالم بر میگردم به بچگی
بچه بودم درد دل ها را به هزار ناله می گفتم و  همه می فهمیدند
بزرگ که  شدم درددلمو به صد زبان به کسی می گم… هیچ کس نمی فهمه
بچه که بودم دوستیام تا نداشت
بزرگ که شدم همه دوستیام تا داره
بچه که بودم بچه بودم
اما بزرگ که شدم بزرگ که نشدم هیچ دیگه همون بچه هم نیستم
ای کاش هیچ وقت بزرگ…
نمی شدم

                   ای کاش

 

با من بمان

 

 

با من بمان ای خوب من ای ماه شبهایم 

 

         من با حضور سبز تو از عشق سرشارم

ادامه مطلب ...