روزی بهلول بر هارونالرشید وارد
شد.
خلیفه گفت: مرا پندی بده!
بهلول پرسید: اگر در بیابانی بیآب،
تشنهگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعهای آب که عطش
تو را فرو نشاند چه میدهی؟
گفت:...
صد دینار طلا.
پرسید: اگر
صاحب آب به پول رضایت ندهد؟
گفت: نصف پادشاهیام را.
بهلول گفت: حال
اگر به حبسالبول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه میدهی که آن را علاج
کنند؟
گفت: نیم دیگر سلطنتم را.
بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت
که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار
کنی.
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى،
از روانپزشک پرسیدم شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در
بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روانپزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب میکنیم
و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که
وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون
بزرگتر
است.
روانپزشک
گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر میدارد... شما میخواهید تختتان کنار
پنجره باشد؟
روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته
بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید: ای
برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان
کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر
سوخت:...