بیا تا برایت بگویم ...

دست هام آماده نوشتن، دکمه های کیبورد آماده ی یک فشار، و سینه ام پر از حرف... حرف هایی از همه جا و به وسعت هیچ جا! عجیب تر و بیشتر از هرچه فکر کنی دلم تنهایی کشیده. دلم تنهایی کشیده. دلم تنهایی کشیده. و هزار بار دلم تنهایی کشیده...

ادامه مطلب ...

دل تنگی های یک بنده ...

خدایا... آنقدر دلم تنگ بود که نمی توانستم برایت حتی بنویسم ... آنقدر دلم تنگ بود که کلمات دلتنگیم در صفحه ذهنم بارها و بارها سریع تر از کاغذ می گذشتند و انگشتانم برای نگاشتن عمق دلتنگیم یاری نمی کردند ... آنقدر دلم تنگ بود که هرگاه به سختی دستانم روی حروف می لغزیدند تا کمی از دلتنگیم بکاهند چشمانم دیگر یاری نمی کردند ... انگار که همه چیز و همه کس دست به دست هم داده بودند تا دلتنگی هایم را فقط و فقط تو بشنوی و بدانی ...


در پیچ و تاب این روزهای دلتنگی دلم می گرفت برای تنهایی ها و مردان تنهای روزگار ... می دانم که تویی بهترین همدم همه تنهایی ها ... و اگر نبود یاد تو و امید به تو چقدر دلتنگی ها طولانی و بی پایان می شدند ... پس ... خوب من ... برای همه بودنت ... برای همه شنیدنت ... و برای همه دیدنت ... تو را بارها و بارها شکر می گویم.