پر از دلهره, پر از اضطراب, پر از ترس... میترسیم! آره میترسیم, اصلاً هر شروعی با ترس آمیخته
: ترس ازدرمیانه راه ماندن -تنها ماندن-, ترس از سرزمینهای تازه, راههای ناآشنا, آدمهای جدید... اما چه میشه کرد اگر شروع نکرد؟ موندن و پوسیدن؟ نه! نه برای ما!
فکر کن! دوباره فکر کن!فکر کن به همه اون چیزهایی که به دست آوردی: همیشه و همیشه, باور رسیدن, شوق دست یافتن و امید به آینده روشنتر بودن که تو سختی راه دلت رو گرم کردن و سرانجام به مقصد رسوندنت ...
پس نگاهی دیگر, باوری تازه: یک بار دیگر: اما این بار از "آغاز کردن" هراسی نبست...این بار -پای خسته- سرانجام -دل مشتاق- را به منزل خواهد رساند!و اکنون: این طنین گامهاییست, که دیگر "هراس از ناهموار جاده ها" را از یاد برده اند;این طنین گامهاییست, که خوشبختی را در"لحظه های رفتن" جسته اند;این طنین گامهاییست, که "سزاوار" رسیدنند.