خاطرا ای از دکتر شریعتی در زندان - پدر

یک روز حسین زاده(عطار پور)، شکنجه گر ساواک شاه مرا از سلول احضار کرد و در آنجا پدر پیر و زجر دیده ام را دیدم که دوران زندانش پایان یافته بود.
دستش را بوسیدم، چشم هایش نمی دید و مرا نمی شناخت؛
گفتم: بابا! من علی ام! و دستش را بوسیدم، اشک هایش به رویم چکید و او بقچه اش را زیر بغلش گرفت، و آهسته و ناتوان به راه افتاد. من …هم چنان نگاهش می کردم. حسین زاده گفت: کجا را نگاه میکنی؟
گفتم: «چهارده قرن تشیع مظلوم را»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد