روزم چو شب سیاه و دلم تار ِ تار ِ تار
با من بشین و گریه کن ای ماه بی قرار!
امروزه عشق بیشتر از یک دروغ نیست
چشمان راستگوی تو را با دغل چه کار؟!
لنگر بگیر گوشه ی قلبم که بشنوی
شب گریه های ممتد این قلب بی قرار
شاید بپرسی از چه کسی شکوه می کنم
دلگیرم از تو٬ از خودم٬ از دست روزگار
دل بسته ام به صبح تماشای چشم تو
صبحی که می رسد پس از این شام های تار