نازار دلی را که تو جانش باشیمعشوقه ی پیدا و نهانش باشی
زان می ترسم که از دل آزردن تودل خون شود و تو در میانش باشی
دانی که به دیدار تو چونم تشنه؟هر لحظه که میرود فزونم تشنه
من تشنه ی آن دو چشم مخمور تو امعالم همه زین سبب به خونم تشنه