عشق‌ از نگاه‌ جبران‌ خلیل‌ جبران‌


    از جمله‌ دیدگاه‌های‌ جبران‌ این‌ است‌ که‌ وی‌ عشق‌ را تنها استحکام‌ پیوند زناشویی‌ می‌داند و براین‌ اساس‌ معتقد است‌ که‌ در امر ازدواج‌ بایستی‌ تنها عامل‌ عشق‌ و محبت‌ بین‌ زن‌ و مرد مود توجه‌ قرار گیرد نه‌ چیز دیگر. جبران‌ می‌گوید:
    «دانستم‌ که‌ سعادت‌ زن‌ به‌ مجد و شرف‌، کرم‌ و بردباری‌ مرد نیست‌، بلکه‌ به‌ عشق‌ و محبتی‌ است‌ که‌ روح‌ زن‌ را به‌ روح‌ مرد پیوند می‌زند و عواطف‌ زن‌ را در قلب‌ مرد می‌ریزد و زن‌ و مرد را همچون‌ عضو واحدی‌ در کالبد زندگی‌ قرار می‌دهد.»
    عشق‌ جبرانی‌ همانند شهدی‌ است‌ که‌ به‌ همراه‌ خون‌ در رگ‌های‌ عاشق‌ جاری‌ می‌شود، عشق‌ متنوع‌ است‌ و در حالت‌های‌ گوناگون‌ متجلی‌ می‌شود، عشق‌ جبرانی‌ متعدد الاشکال‌ ولی‌ وحدت‌ التاؤیر است‌. افکار عشقی‌ و عاطفی‌ جبران‌ در ارتباط‌ با تجلی‌ عشق‌، اینچنین‌ در قلم‌ وی‌ جاری‌ می‌شود:
    «محبوب‌ من‌! اگرچه‌ پرتو عشق‌ به‌ اشکال‌ مختلف‌ از آسمان‌ فرود می‌آید اما تاؤیر آن‌ در عالم‌ خاکی‌ یکسان‌ است‌، عشق‌ نوری‌ است‌ که‌ دل‌ انسان‌ را روشن‌ می‌کند، عشق‌ همان‌ شعله‌ و اخگری‌ است‌ که‌ از آسمان‌ هبوط‌ می‌کند تا تیرگی‌ و پلیدی‌ را از جان‌ انسان‌ها بزداید، زیرا تمام‌ عناصر عشق‌ در نهاد انسان‌ و بشریت‌ مشترک‌ است‌.»
    پس‌ تجلی‌ عشق‌ در افکار جبران‌، گاه‌ در قالب‌ خرد، زمانی‌ به‌ صورت‌ عدل‌ و گاهی‌ نیز به‌ شکل‌ امید متجلی‌ می‌شود.
    اما اینکه‌ عشق‌ چگونه‌ به‌ وجود می‌آید، آیا به‌ اختیار انسان‌ است‌ یا خیر، جبران‌ معتقد است‌: عشق‌ تنها با اراده‌ خداوند و با الهام‌ خاصه‌ حضرت‌ حق‌ است‌ که‌ در وجود انسان‌ متبلور می‌شود در حالی‌که‌ خود انسان‌ هیچ‌گونه‌ دخالتی‌ در این‌ رابطه‌ ندارد.
   
   
 «عشق‌ تنها شکوفه‌یی‌ است‌ که‌ بدون‌ یاری‌ فصل‌ها می‌روید و رشد می‌کند.»    به‌ اعتقاد جبران‌ پس‌ از به‌ وجود آمدن‌ عشق‌ بایستی‌ برای‌ جاودانگی‌ آن‌ تلاش‌ کرد. او معتقد است‌ عشقی‌ پاک‌ و جاودان‌ می‌ماند که‌ با اشک‌ چشم‌ شست‌وشو داده‌ شود.
    او می‌گوید عشق‌، میوه‌ جاودانگی‌ و جاودانگی‌ میوه‌ عشق‌ است‌، جاودانگی‌ را چیزی‌ غیر از عشق‌ در نمی‌یابد، تنها عشق‌ همانند جاودانگی‌ است‌. از دیدگاه‌ جبران‌ تنها چیزی‌ که‌ برای‌ عشق‌ مضر است‌ و می‌تواند باعث‌ از بین‌ رفتن‌ آن‌ شود، شک‌ و تردید است‌:
    
«در راه‌ عشق‌، تردید گناهی‌ بس‌ بزرگ‌ است‌.»    جبران‌ به‌ تفاوت‌ میان‌ عشق‌ محدود با عشق‌ لایتناهی‌ می‌پردازد و می‌گوید:
    «عشق‌ محدود، در پی‌ دست‌ یافتن‌ بر محبوب‌ است‌أ اما عشق‌ نامحدود، جز نفس‌ عشق‌ چیزی‌ نمی‌خواهد. چه‌ بسا عشقی‌ که‌ در دوران‌ جوانی‌ پدید می‌آید تنها به‌ دیدار بسنده‌ می‌کند، به‌ وصال‌ قانع‌ می‌شود و در این‌ سطح‌ رشد می‌کند، اما عشقی‌ که‌ در دامان‌ بی‌نهایت‌ پدید می‌آید و با اسرار شبانگاه‌ همراه‌ می‌شود، جز به‌ جاودانگی‌ راضی‌ نمی‌شود و جز در برابر الوهیت‌، در برابر پیشگاه‌ هیچ‌ چیز سر خم‌ نمی‌کند.»
    در آؤار جبران‌ به‌ فواید عشق‌ و تاؤیر آن‌ برزندگی‌ انسان‌ اشاره‌ می‌شود. جبران‌ این‌ تاؤیر را در دوران‌ مختلف‌ زندگی‌ خود به‌ قرار زیر تبیین‌ می‌کند:
    «در جوانی‌، عشق‌ تهذیب‌گر من‌، در میانسالی‌ قوت‌ بازویم‌ و به‌ هنگام‌ پیری‌ همدم‌ و مونس‌ من‌ خواهد بود.»
    از دیدگاه‌ جبران‌ عشق‌ مایه‌ زندگی‌ و نبود آن‌ مایه‌ مرگ‌ است‌:
    «بیرون‌ آمدم‌ در حالی‌ که‌ احساس‌ می‌کردم‌ در همان‌ شب‌ که‌ گویی‌ باردیگر متولد شدم‌، به‌ هنگام‌ دیدار با سلمی‌ )قهرمان‌ داستان‌ «بال‌های‌ شکسته‌»(، همان‌ شبی‌ بود که‌ چهره‌ مرگ‌ را برای‌ نخستین‌ بار در برابر دیدگانم‌ دیدم‌ )به‌ هنگام‌ جدا شدن‌ از سلمی‌(».
    در تفکرات‌ جبران‌، عشق‌ عین‌ آزادی‌ است‌ که‌ می‌تواند انسان‌ را به‌ بالاترین‌ مقام‌ و کمالات‌ برساند، به‌ گونه‌یی‌ که‌ دیگر قوانین‌ طبیعت‌ قادر به‌ انجام‌ آن‌ نیستند:
    «در این‌ جهان‌، عشق‌ تنها آزادی‌ است‌ زیرا جان‌ آدمی‌ را به‌ جایگاه‌ بلندی‌ فرا می‌برد که‌ نه‌ آیین‌ها و نه‌ آداب‌ و رسوم‌ بشر می‌تواند بدان‌ دست‌ یابد و نه‌ قوانین‌ و نوامیس‌ طبیعت‌ برآن‌ چیره‌ تواند بود.»
    در اعتقادات‌ جبران‌ ،عشق‌، پدیداری‌ بی‌نهایت‌ و بی‌نظیر است‌ که‌ تمامی‌ زیبایی‌های‌ جهان‌ در برابر آن‌ بی‌ارزش‌ است‌، به‌ گونه‌یی‌ که‌ اگر کسی‌ از این‌ نعمت‌ الهی‌ برخوردار باشد از دیگر زیبایی‌های‌ طبیعت‌ و جهان‌ بی‌نیاز می‌شود.
    «در آن‌ لحظه‌ به‌ سوی‌ طبیعت‌ آرمیده‌ نظر کردم‌ و شی‌ء بی‌حد و نهایتی‌ را یافتم‌. شیئی‌ که‌ با مال‌ و ؤروت‌ خریدنی‌ نیست‌، چیزی‌ که‌ نه‌ اشک‌های‌ پاییز و نه‌ اندوه‌ زمستان‌ آن‌ را نمی‌تواند از بین‌ ببرد. چیزی‌ که‌ نه‌ دریاچه‌های‌ سویس‌ و نه‌ گردشگاه‌های‌ ایتالیا آن‌ را به‌ خود ندیده‌ است‌. چیزی‌ یافتم‌ که‌ در بهار زنده‌ می‌شود و در تابستان‌ به‌ بار می‌نشیند. من‌ در آنجا عشق‌ را یافتم‌.»
    از نظر جبران‌ عشق‌ یک‌ نعمت‌ الهی‌ است‌ که‌ هیچ‌ نیرویی‌ نمی‌تواند بر آن‌ فایق‌ آید. تجلی‌ آن‌ بدین‌ صورت‌ است‌ که‌ می‌گوید:
   
 «در سینه‌ام‌ معبدی‌ برای‌ عشق‌ قرار دادم‌ که‌ خداوند آن‌ را مقدس‌ شمرد و هیچ‌ نیرویی‌ هرگز نمی‌تواند بر آن‌ غلبه‌ کند.»    جبران‌ معتقد است‌ که‌ با گذشت‌ زمان‌، کاهنان‌ سلسله‌ قوانینی‌ الهام‌ گرفته‌ از جهل‌ و نادانی‌ و ظلم‌ برای‌ عشق‌ تدوین‌ کرده‌اند. ناپسندیده‌تر اینکه‌ به‌ هنگام‌ وضع‌ این‌ قوانین‌ از دیدگاه‌های‌ زن‌ مهمترین‌ عامل‌ عشق‌ استفاده‌ و بهره‌یی‌ نبرده‌اند و بدون‌ حضور او مقرراتی‌ را برای‌ عشق‌ تعیین‌ کرده‌اند که‌ در حقیقت‌ در راستای‌ تخریب‌ زن‌ و عشق‌ است‌. پاره‌یی‌ از آن‌ به‌ قرار زیر است‌ که‌ با قلم‌ جبران‌ جاری‌ می‌گردد:
    «انسان‌ همچنان‌ در غارها و جنگل‌ها زندگی‌ می‌کرد... زندگی‌ و اندیشه‌اش‌ با گذشت‌ زمان‌ تغییر یافت‌ که‌ در این‌ میان‌ عامل‌ دین‌ تاؤیر زیادی‌ داشت‌... کاهنان‌ قوانینی‌ را برای‌ عشق‌ وضع‌ کردند که‌ نفس‌ من‌ از آن‌ بیزار است‌، چراکه‌ از جهل‌، کبر، ظلم‌ و عبودیت‌ الهام‌ گرفته‌ است‌. زن‌ بیچاره‌ نیز ناچار است‌ اطاعت‌ کند، آنها زمانی‌ که‌ این‌ قوانین‌ و مقررات‌ را در مورد امری‌ که‌ برای‌ زن‌ بسیار حایز اهمیت‌ است‌، وضع‌ می‌کردند، با زن‌ مشورت‌ نکردند، سپس‌ این‌ قوانین‌ را به‌ آفریدگار نسبت‌ دادند، در حالی‌که‌ خداوند از آن‌ بری‌ است‌ زیرا این‌ قوانین‌ هرجا که‌ به‌ اجرا در آید دور از روح‌ عدالت‌ الهی‌ است‌.»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد