ما دل به غم تو بسته داریــم ای دوست
درد تو به جان خسته داریم ای دوست ................
ما دل به غم تو بسته داریــم ای دوست
درد تو به جان خسته داریم ای دوست
از احساسم جدا گشتی به روی عشق خندیدی
گمان کردم که این آخر کمی از عشق ترسیدی
گمان کردم که شرمت شد بگویی عاشقت هستم
گمان کردم نفهمیدی که من هم عاشقت بودم
همیشه با دلم گفتم که رفته باز می آید
دلم خندید و من افسوس معنایش نفهمیدم
ولی امروز می دانم که هرگز تو نمی آیی
گمان نه من یقین دارم وجودم را نمی خواهی
دلت یار دل دیگر دلم با تو غریبانه
نگاهم را نمی بینی نگاهی بس صمیمانه