من از خود دلگیرم...............
و از حرفها و دلتنگی هایم
و از بی قراری های همیشگی
از این حرفهای تکراری که نه
من از حرفهای تازه ، دلگیرم
نمی دانم که ذهن من چرا اینگونه تنها است
که انگار عالمی دارد
و دیگر حرفهای کهنه هم تازه می گردند
و بیزارم
نه از دنیای رنگارنگ انسانها
که از دنیای یکرنگ نفسهایم
و از ثانیه های یکسان گذشتن ها
که دلتنگم
زِ هجرت نه
من از رسیدن های دیر هنگام ، دلتنگم